من و شیگولی

زندگی پر از لحظات قشنگه فقط کافیه بخوای تا ببینیشون

من و شیگولی

زندگی پر از لحظات قشنگه فقط کافیه بخوای تا ببینیشون

شروع

سلام به کسایی که این وبلاگ رو می خونن

خوب بهتر اول یه بیو گرافی کلی بهتون بدم.

خوب من۲۳سالمه...یه دختر مردادیه شاد و شیطونم...که همیشه از ازدواج و زندگی متاهلی فرار می کردم تا پارسال یعنی سال ۱۳۸۵ با شیگولی خان(کیوان) آشنا شدم جریان این آشنایی خیلی طولانیه و خیلی جالب اگر فرصت شد واستون تعریف می کنم...خوب راستش بالاخره منم افتادم توی خط زندگی متاهلی و فراز نشیب هاش...البته هنوز نامزدیم و شیگولی خان دوران سربازی رو میگذرونه روز شماری می کنم تا برم سر خونه و زندگیمزندگی من مثل زندگی بقیه پر از خاطرات تلخ و شیرین بوده شاید اگر شیگولی نبود من هیچوقت یاد نمی گرفتم که زندگی رو با اشتیاق دنبال کنم...عشق به زندگی خیلی خوبه...امروز نشستم و با خودم یه عالمه تصمیم جدید گرفتم...کلی نقشه های قشنگ  کشیدم...اما امان از روزی که شیگولی بد اخلاق و حسود بشهخدا بدور نمی دونم چه گناهی کردم که امروز خیلی بد اخلاقی کرد اما مهم نیست چون بالاخره اخلاقش درست می شه ...شاید تنها نکته ی بدش حسودیش باشه

الانم مشغول غر غر کردنه...بهتر برم تا منو نکشته بعدا میام می نویسم

پیوست:امشب شیگولی رسید تهران.

پیوست۲:احتمالا از فردا منو توی خونه پیدا نمی کنین...خوب دیگه می خوام برم با شیگولی دردر عقده ای شدم توی خونه...

پیوست۳:لطفا یه کم فعال باشین هی میایین می خونید یه نظر هم نمیدین؟

فعلا

آتوسا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد