من و شیگولی

زندگی پر از لحظات قشنگه فقط کافیه بخوای تا ببینیشون

من و شیگولی

زندگی پر از لحظات قشنگه فقط کافیه بخوای تا ببینیشون

ای کاروان آهسته را... کارام جانم می رود

سلام من اومدم...مرسی از همه که با کامنتای قشنگتون کلی خوشحالم کردینشیگولی دیشب رفتالبته می شد بیشتر بمونه ها اما خوب یه سری قضیه پیش اومد که مجبور شد بره شهرشون پیش مامانش اینا...خوب اولا که شب یلدا باید پیش اونا باشه بعدشم  عروسی یکی از دختر عمه هاش بود...مادر شوهرم شب قبلش زنگ زد کلی ازم خواهش کرد واسه ی حفظ آبرو شیگولی رو بفرستم بره عروسی...این شد که منم مظلومانه تسلیم شدم...بالاخره اگر شیگولی عروسی نمیرفت نوبت ما که می شد فامیلاشون نمی اومدن عروسی اونوقت آبروی ما می رفت...گر چه من اصلا عروسی گرفتن به سبک خودمون رو دوست ندارم نه اینکه دوست نداشته باشم لباس عروسی بپوشم و آرایشگاه برم...کلا نوع عروسی رو می گم...مثلا عروس داماد کلی خرج می کنن اولا که تا آخر شب از خستگی در شرف مردن هستند دوما همه ی مردم میان می خورن میرقصند آخرش می شینن کلی ایراد می گیرن و حرف مفت پشت سر بقیه ردیف می کننمن یکی که سر در نمی یارم این عروسی به چه دردی می خوره...ترجیح می دم یه عده بیان که دوستشون دارم و دوستم دارن نه یه عده که ....بی خیال

یه چیز بامزه هفته ی دیگه هم عروسی اون یکی دختر عمه ی شیگولیهاسمش نوشینه من خیلی دوستش دارم خیلی بامزه و نازه روزی که دیدمش توی دلم گفتم کاش یه داداشی داشتم

ایشالله که همشون خوشبخت بشن

در راستای عروسی های پیاپی در فامیل شیگولی فامیل مام بالاخره حسودیش شد و برای اردیبهشت یه عروسی ترتیب داد دختر خاله من قراره عروس باشه جالبه که ما بعد دو سال قهر سر عروسی باهاشون اشتی کردیمیعنی خودشون اومد معذرت خواهی و این بند بساطها...منکه از الان عزا گرفتم که قراره چی بپوشم...

راستی حال شیگولی خوب شد...دکترش می گفت نصفش عصبیه(بسکه مس شینه حرص می خوره الکی)از وقتی رفته سربازی همش حرص و جوش می خوره...

راستی یه بازی یکی یاسی جون گذاشته بود تو وبلاگش منم خودمو دعوت می کنم

اسم بازی هست : چی میخوام؟هر کس باید  پنج تا از چیزایی رو که میخواد به ترتیب اولویت بنویسه.

۱.می خوام زودتر درسم تموم بشه.

۲.می خوام گیتار یاد بگیرم.

۳.می خوام مجسمه سازی رو دنبال کنم.

۴.می خوام برم سر خونه و زندگیه خودم.

۵.از خدا می خوام خانواده ام مامان و شیگولی و همه ی کسایی که دوستشون دارم همیشه سالم و شاد باشن.

منم از بقیه کسایی که وبلاگم رو می خونن دعوت می کنم تو اینن بازی شرکت کنن.

برای امروز بسه مامانم داره داد می زنه برم کمکش برای خرید شب یلدا...

فعلا

آتوسا

پیوست:بازم از همه ممنونم که وبلاگم رو می خونین.

پیوست۲:شب یلدا به همه خوش بگذره.

 

نظرات 5 + ارسال نظر
سورنا جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:03 ق.ظ http://panchset.blogspot.com

سلام آتوسا خانوم ظاهرا این چند روزه خیلی سرت با شیگولی گرم بود. می گم در رابطه با عروسیت در آینده یک پیشنهاد دارم یک مهمانی خانوادگی در خانه برگزار کنید لازم نیست تمام ایل و تبار باشن. only فامیل های درجه یک. بعد تمام پولی که می خواستید بدید بابت عروسی باشکوه بدید به موسساتی مانند بیماران کلیوی و یا بیماری های خاص که از بقیه جاها مطمئن تر هستند. اینجوری خوش یمنی این کار پشتیبان زندگی شما خواهد بود( من که به این اعتقاد راسخ دارم)

سورنا جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:04 ق.ظ

راستی خانومی یادم رفت بگم اگه برات زحمت نیست آدرس وبلاگ من را عوض کن و بکنش
panchset.blogspot.com
فعلا بابای

علی اکبر جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:08 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
عید رو تبریک میگم بهت و امیدوارم شب یلدای خوبی رو در کنار خانواده بگذرونی..

یاسی شنبه 1 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:09 ب.ظ http://yasijun.blogfa.com

سلام.این مجسمه سازی که گفتی منم هستم.
مرسی که تو بازی شرکت کردی. امیدوارم به تمام خواسته هات برسی. به نظر من بهتره به جای عروسی گرفتن و این همه خرج کردن دو نفری یعنی عروس و داماد پولشو بردارن و برن یه مسافرت. اینطوری خیلی بیشتر حال میده .و به جای یه رو زخسته کننده و بعد هم شنیدن غرغرای دیگرون و حرفای مردم و فامیل یه خاطره خوشگل واسه آدم میمونه. اون راهی هم که سورنا گفت قابل ستایشه. به هر حال اگه دست خودمون بود هر کاری میشد کرد. نیس؟

شیگولی دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:58 ب.ظ

الهی شیگولی قوبون فینقولیش بره. خیلی ...
دلم خیلی تنگولیده....
نازنینم دعا کن زود تر کارای انتقالیم درست بشه بیام پیشت.
از دوستای خوبتم میخام برامون دعا کنن.
بوس بوس.
دوست دارم.
کیفانیت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد