در ادامه...

خوب من دوباره اومدم یه عالمه حرف قلنبه شده بود...شیگولی رو خوابوندم اومد ادامه شو بنویسم...می دونین داشتم امروز فکر می کردم چی شد افتادم تو کوزهخوب می خوام ماجرای آشناییم با شیگولی رو بنویسم...دوستیه مااز یه سایت دوست یابی شروع شد(خدا پدر مخترع این سایت رو بیامرزه هر روز دعاش می کنم)قضیه از این قرار بود که من همینجوری سرچ کردم تو این سایت چشمم به جمال شیگولی روشن شد...پیام دادم بهش که مثلا آشنا بشیم اونم شانسی پیام رو دید مفصل پروفایل اینجانب رو مطالعه کرد بعد برام ایمیل زد و تلفنش رو گذاشت یه بار حرف زدیم بعدش ایشون تشریف بردن توی غیبت کبرا تا ۲ماه البته بعدا فهمیدم قضیه از کجا آب می خورد تا اینکه عزمم رو جزم کردم و این غرور زیادو گذاشتم کنارو زنگ زدم بهش خوب باهام خیلی حرف زدیم به این نتیجه رسیدیم که مثل دوتا دوست باهام حرف بزنیم و سعی کنیم به هم کمک کنیم خلاصه ما یه دوره ی ۳هفته ای رو مشغول به بحث های مفید (در باب تقریبا همه چیز )بودیم...تا بعد از ۳هفته قرار شد همدیگرو توی یه کافی شاپ ببینیم... خلاصه دردسرتون ندم همدیگرو دیدیم و همانجا بده علنا افتادم توی کوزه ی حاج شیگولی...این تازه اول ماجرا بود بعدا خانواده ها که قاتی این ماجرا شدن من تازه فهمیدم چقدر این رابطه عاقلانه بوده...خوب یه کوچولو از خانواده ی شیگولی می گم یه مادر شوهر گل دارم که خیلی نانازو مهربونه...یه پدر شوهر آقا و هنرمند...دوتا برادر شوهر که اولیش پزشکی می خونه(خیلی گل و با معرفت و آقاست) و یکی دیگم هست که ۹سالشه و عشق منه باید این عجوبه رو ببنین تا بفهمین چی می گم...

*خانواده ی شیگولی تو یه شهر دیگه زندگی می کنن...

خلاصه مامان منم به این راحتیا راضی نشد اما بعد از یه سری اتفاقات که بین من و دوتا از دوستای سابقم(دختر بودنا فکر بد نکنین)افتاد رضایت داد تا منو شیگولی عروسی کنیم البته مامان خانم شیگولی رو دوست داره ها اما خوب رو تحفه اش(خودمو می گم)حساسه الهی من قربون مامانیم بشم...عشقه

خلاصه ی مطلب امروز داشتم فکر می کردم شیگولی چی داشت که من با همه ی ترسم از زندگی مشترک تن دادم به ازدواج...

جوب بهتر با خودم رو راست باشم

۱.تحصیل کرده است:این از بچه گیم برام خیلی مهم بود که همسرم تحصیلکرده باشه.

۲.منطقیه:از آدمای بی منطق متنفرم.

۳.خونگرمه:از آدمایه یخ که هی کلاس می زارن متنفرم.

۴.تفاهم زیاد داریم:مثلا هر دو می میمیریم واسه ددر رفتن و فیلم دیدن و کشفیات جدید و خرید کردن و خیلی چیزا....

۵.چشم چرون نیست:اصلا اهل دید زدن بقیه ی خانوما و هیزی نیست اما خوب در مورد من همیشه هیزه.

۶.از بچه دار شدن توی سن پایین خوشش نمی یاد:راستش من نه از بچه داری زیاد خوشم می یاد...نه از ح-ا-م-ل-گ-ی البته بیشتر ازش می ترسم...

۷.و خیلی چیز کم کم داره لالام می بره می رم بخوابم...بعدا مورد ۷ و ادامه شو می گم

فعلا

آتوسا