تصور کن از صبح که بیدار شدی مامانت کمک ازت خواسته...خوب می ری کمکش غذا درست می کنی...خونه رو جارو می کنی...اتاقا رو مرتب می کنی...حسابی خودت رو خسته می کنی...آخرش مامانت ازت می خواد که سگ خانواده رو ببری حموم...بععععععله؟!؟!چه کار سختیاونو می بری حموم بر می گردی بیرون و هم کمر درد می گیری هم سردرد هم احساس سرما خوردگی مزمن می کنی...بعدش خودت میری حموم...میای بیرون نامزدت زنگ می زنه کمی حرف می زنین احساس می کنی داری هلاک میشی از درد
...بهش میگی :برم یه قرص بخورم و بخوابم...قرص خوردن همانا و بی هوشی همانا
... می خوابی وقتی هم بیدار میشی مریض تر از سابقی
بعدش میبینی نامزدت هم زنگ زده هم اس ام اس زده اما تو نفهمیدی...
به ساعت نگاه می کنی و می بینی ۲صبحه...قاطی می کنی میزنی به سیم آخر...میایی تو وبلاگت برای دوستات می نویسی و دردودل می کنی ...وبعدشم باز یه مسکن می خوری و می خوای بخوابی...خوب حالا به من بگو این ستم نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دعام کنین
فعلا
آتوسا
از سگ متنفرم اونو شستی اه اه اه
اما واسه روزت
کمک کردن واسه غذا به نفعه تو نیست به سوده اون بیچاره ای که می خواد یه عمر غذاتو بخوره
سرماخوردگی هم واکسن داره بگیر
میسد کال نامزدت هم بیخیال باش اگه کارش مهم بود حتما اینقدر زنگ میزد تا بیدار شی یا حداقل نگرانیش تو رو بیدار می کرد
وبلاگت قشنگه اما تو بی حوصله ای
بخوابی بهتره
تاتا
آتوسا جان احتمالا مسکنه قوی بوده همچین بهت نساخته.
بوسوچه عسل من، ایشالا که زودتر خوب شی، کیفانیت نگرانه، اوووووووووووووووووووووووووووووووووخ، دیدم، مال خودمی
سلام
خسته نباشی..
امیدوارم که الان داری این کامنت رو میخونی حالت بهتر شده باشه ...
تازه هنوز جاهای مشکل زندگی مونده که با هیچ قرصی مشکل حل نمی شه...
امیدوارم موفق باشی
سلام
پس کجایی..حالت بهتر شد یا نه..
دعا میکنم هرجا هستی سلامت باشی
موفق باشی